https://srmshq.ir/4t95qy
متولد شهر کرمان است (۱۳۶۱) فارغالتحصیل رشته مجسمهسازی از دانشگاه فردوسی مشهد (۱۳۹۲) و خالق آثار هنری بسیاری در رشته مجسمهسازی.
«حمزه حیدریفر» برگزیدۀ چندین سمپوزیوم وبینار مجسمهسازی است. در کارنامۀ حرفهایاش نصب «یادمان وحدت» در موزه هنرهای مدرن ویتنام در سال ۲۰۱۶ را دارد و سالها است بهعنوان هنرمند مجسمهساز با شهرداریهای ایران همکاری میکند.
در آغاز سال نو از دغدغههایش در خلق مجسمه و المانهای شهری و نوروزی میگوید.
ابتدا برایمان از تفاوتها و کارکردهای مجسمه و المان شهری و استفادۀ درست در سطح شهر کرمان بگویید
کارکرد اصلی مجسمه و المان شهری هویتبخشی، زیباسازی، یادمان و ایجاد نشانه برای شهر است.
تفاوتی که بین المان و مجسمه وجود دارد این است که المان نسبت به مجسمه بیهویتتر، نامفهومتر و انتزاعیتر است؛معمولاً موقت است و بیشتر برای مناسبتها و مراسمها ساخته، نصب و بعد از مدتی جمعآوری میشود، البته همینطور که میدانید المان بیشتر از مجسمه مورد استقبال مسئولان شهر کرمان است؛ از المانهای نوروزی گرفته تا مناسبتی برای مراسمهای مذهبی و غیره.
در خلق مجسمه و تندیسهای شهری رعایت چه معیارها و مواردی برایتان اهمیت دارد؟
علاقه شخصی من مثل خیلی از هنرمندان این رشته ساخت مجسمۀ هنری، تندیس و سفارش کارهایی است که جنبه هنری و دائمی داشته باشند و منِ هنرمند در طراحی، انتخاب متریال، جانمایی و ساخت آن اثر هنری اختیار و حق انتخاب داشته باشم؛ بر اساس فراخوان شهری، ملی یا حتی بینالمللی کاری را طراحی کنم؛ انتخاب، ساخته و نصب شود؛ که این امر در خصوص مجسمه و المانهای نوروزی معمولاً صورت نمیگیرد و از طرفی این موارد موقت هستند و بهعنوان یک اثر هنری ماندگار در سطح شهر نصب نمیشوند و این برای یک هنرمند مهم است که اثری که خلق میکند در سطح شهر نصب شود و به یادگار بماند.
از طرفی هر اثری که ساخته میشود باید با فکر و تحقیق همراه باشد، زمان مناسب برای ساخت و متریال فاخر داشته باشد؛ مجسمهای باشد که از سمت مردم و جامعه مورد استقبال قرار بگیرد.
شاید با گفتن این خاطره بهتر بتوانم جواب سؤالتان را بدهم؛ طی فراخوانی مجسمهای ساختم برای شهرداری اراک، شهرداری کارها را در میدان کوچک شهر به نمایش عموم گذاشت؛ کل مردم شهر را دعوت کرد که خودشان برای آن میدان مجسمهای انتخاب کنند. مردم هم بیواسطه برای میدان کوچک شهر خودشان یک اثر هنری انتخاب کردند و آن اثر نصب شد. اینچنین اقداماتی برای هنرمندان جذاب و امیدبخش است و ما را به کار کردن با شهرداریها دلگرم میکند.
دغدغۀ دیگر من متریالی است که در کارهایم استفاده میکنم. همیشه برای سفارشهای شخصی و کارفرمایانی غیر از شهرداری متریال آهن، برنز و مس را انتخاب میکنم که متریالهای مورد علاقه خودم هستند؛ ولی با توجه به سیستم سفارشدهی شهرداری با آن پیک زمانی کم، استفاده از این متریالها یا سایر متریالهای فاخر مثل سنگ، چوب و... ممکن است و تنها گزینهای که برای منِ هنرمند باقی میماند فایبرگلاس است؛ در حالی که از نظر قیمتی برای شهرداری متریال آهن و فایبرگلاس یک قیمت تمام شده دارند ولی به خاطر فرصت کوتاهِ معمولاً یک ماهه و حتی در بعضی وقتها کمتر از این زمان، استفاده از سایر متریالها امکانپذیر نیست و متأسفانه بیشتر مجسمههای شهری از جنس فایبرگلاس ساخته شدهاند.
نحوۀ سفارش گرفتن مجسمه و المانهای شهری و نوروزی توسط هنرمندان به چه صورت است؟
روند کار ساده است؛ طرحی را مدنظر دارند که بین من و چند نفر دیگر به اشتراک میگذارند و ما معمولاً قیمت، متریال، نحوۀ ساخت، زمان تحویل و جزئیات اجرایی را اعلام میکنیم و آنها هستند که در نهایت تصمیم میگیرند کار را به چه کسی بسپارند؛ در طی این سالها طرحهایی برای من میآوردند که اصلاً نمیدانم داستانشان چیست و از کجا آورده شدهاند؛ توسط طراحهای ماهر طراحی شدهاند یا آماتور یا حتی کپیبرداری است یا نه؛ من کارگاه مجسمهسازی دارم؛ طرح را میآورند و دستور میدهند این طرح را قیمتگذاری کنم و اگر به توافق قیمتی رسیدیم من فقط آن را طبق طرح و متریال درخواستی میسازم و نتیجه آن، میشود این خروجی که شما بدسلیقگی مینامید. ولی شخصاً برای کارهای نوروزی طرحی نمیدهم و شرکت نمیکنم و فقط سازنده هستم که آن هم بخش اعظمی از کار را قبول نمیکنم؛ کارهای زیادی آوردهاند که واقعاً ارزش ساخت و صرف زمان را هم نداشتهاند و حتی به خاطر درآمدش هم حاضر به ساختنشان نشدهام. صادقانه برای ساخت سفارشاتی که شهرداری میآورد فقط بحث تأمین مخارج زندگیام مطرح است نه بحث علاقۀ شخصی خودم.
در خصوص ساخت المانهای شهری هم که مدتی است شهرداری کارگاهی را تجهیز کرده با عنوان کارگاه حجم زیباسازی و تمامی المانهای فلزی مناسبتی در آنجا با دستگاه سیانسی تولید میشود؛ ایده کارها هم یا از جایی عاریت گرفته میشود یا شهرداری خودش طراحی میکند و دیگر به بیرون و هنرمند سپرده نمیشود.
از طراحی، متریال و کیفیت ساخت که بگذریم؛ در کرمان با مشکل دیگری هم روبرو هستیم؛ و آن محل نامناسب برای نصب بسیاری از المانها و مجسمههای شهری و نوروزی است. نظر شما چیست؟
بله؛ اصلاً برایشان مهم نیست که فضاشناسی بکنند. هر جایگاهی مطالعۀ خودش را میطلبد؛ ضرورت نیاز تا ایده و کانسپتِ مجسمه تا فرم و متریال و سایر جزئیات همه و همه میتواند کمککننده باشد تا اینکه یک مجسمه به قصدی که دارد برسد.
اهمیت جانمایی یک اثر بهاندازۀ اهمیت ساخت آن اثر است؛ و تنها در یک مورد از اهمیت جانمایی میتوان گفت، مثلاً عدم تناسب ارتفاع اثر با محیط، کل زحمات سازنده، ایدهپرداز، کارفرما و ... را زیر سؤال میبرد.
بهعنوان یک مجسمهساز شهری چه دغدغههایی در کار کردن با شهرداریها داشته و دارید؟
با شهرداریهای مختلفی از سراسر ایران کار کردهام. همۀ آنها درگیر قوانین یا عدم قوانینی هستند که کار را برای هر دو طرف سخت کرده و در نتیجه به اثری که حاصل همکاری این دو است ضربه میزند.
خودِ من از سال ۹۷ به بعد با سازمان سیما و منظر و فضای سبز کرمان کار نکردهام و دلیل اصلی کار نکردن من و هنرمندان واقعی و ماهر، سیستم معیوبی است که دارند؛ واقعاً در شأن یک هنرمند نیست با این سیستم کار کند.
هنرمند باید زمان و پول بگذارد و طبق سلیقه و تحت نظر کامل آنها اثری تولید کند که دیگر نمیشود به آن گفت اثر هنری؛ بدون حق انتخاب آزاد متریال، طرح و...؛ که شاید بعد از پنج شش ماه بتواند پولش را وصول کند. بستری سالم و درست وجود ندارد که هنرمند هم تمایلی به کار کردن داشته باشد؛ در این سیستم معیوب فقط به خاطر مسائل مالی و جبر اجتماعی است که هنرمندانی مجبور به همکاری با شهرداری میشوند.
شاید با اطمینان بتوان گفت مشکل اصلی شهر کرمان در این موضوع نبود و یا نداشتن استقلال و قدرت در زیباسازی شهرداری کرمان است؛ ما ادارۀ زیباسازیای داریم که زیر نظر فضای سبز است.
در واقع توان زیباسازی برای هماهنگسازی و متحد کردن فعالیتهایی که تحت عنوان زیباسازی در سطح شهر کرمان انجام میشود کم است کما اینکه چندین فراخوان را طبق اصول و قواعد جلو بردند یعنی اینکه اول مکانیابی کردند بعد نسبت به مکانها فراخوان دادند و هنرمندان از کل ایران شرکت کردند و آثاری با داوران مطرح ملی و بینالمللی انتخاب شدند اما در همین مرحله باقی ماند؛ و میتوان گفت بدون نتیجه باقی ماند!!! این موضوع چندین بار در چند سال گذشته اتفاق افتاده که به اعتبار زیباسازی ضربه زده است. در فراخوان نوروز امسال هم این روند تکرار شد و قرار بر این گذاشتند که شهردارهای مناطق از بین آثاری که از چندین مرحلۀ داوری زیباسازی عبور کردهاند، اثری را انتخاب کنند و به هنرمند سفارش ساخت داده شود اما از بین چهل اثر برگزیدۀ داوران تنها یکی دو اثر مطبوع طبع شهردارهای مناطق شد و بقیه در آرشیو زیباسازی رها شدهاند!!! چون هیچ قانونی در اینجا وجود ندارد و زیباسازی هم نمیتواند آنها را مجبور به انتخاب اثر و ساخت و نصب کند؛ درواقع زیباسازی نه خودش بهاندازۀ کافی قدرت و بودجه برای تولید اثر هنری انتخاب شده در فراخوانی که برگزار کرده را دارد و نه قانون اجرایی و برشی برای اعمال به شهرداریها. این رفتار جای سؤال دارد؛ اگر مناطق قرار است اثر انتخاب کنند دیگر چه احتیاجی به فراخوان و داوری بوده؟ و به نظرم این ضعف زیباسازی است.
از طرفی بخش زیباسازی ردیف بودجۀ مشخص و مستقلی ندارد و بودجهاش را از بخش فضای سبز میگیرد؛ مسئولان فضای سبز هم دغدغههایشان با افرادی که در زیباسازی مشغول هستند یکی نیست و بیشتر برایشان برگزاری مناسبتهای تقویمی ازجمله مذهبی و دینی، آذینبندی و نورپردازی، نصب پرچم و کارهایی از این دست اهمیت دارد نه ساخت المان و مجسمۀ شهری؛ همین میشود که در نهایت برگزاری این فراخوانها با وجود افتتاحیه و اختتامیه و ارائه آثار حرفهای در آنها با شکست مواجهه میشود و بهرغم انتخاب کار توسط داورهای مطرح و شناخته شده، هیچ اثری ساخته نمیشود و فراخوان نمودِ خارجی و خروجیای به نام مجسمۀ شهری ندارد.
بهتر بگویم؛ وقتی صحبت از رابطۀ شهرداری با هنرمند میشود، هنر و هنرمند معنایی ندارد چون در سیستم شهرداری چیزی به نام هنر یا خرید اثر هنری وجود ندارد. شهرداری در سیستم خود هنرمند را پیمانکار میداند و باید مطابق با پیمانی که با شهرداری بسته کار کند؛ عموماً تمام قرارداد یکطرفه و بهنفع شهرداری است و به شخصه فکر نمیکنم این وسط هنری وجود داشته باشد.
در هنر، متر مشخصی وجود ندارد اما در شهرداریها چرا!!
و شهرداری در نهایت اثر را نه بر اساس هنر، خلاقیت و تفکر بلکه با نوع متریال، ارتفاع کار، قیمت روزِ آهن و غیره قیمتگذاری میکند.
البته این مشکلاتی که در مورد همکاری شهرداری و هنرمند گفتم کلی است و تنها مربوط به شهر کرمان هم نیست.
مشکل دیگری که بیشتر مربوط به شهر کرمان است و پیشتر هم به آن اشاره کردم؛ مسئلۀ زمانبندی و برنامهریزی شهری است. شهرهایی مثل مشهد و یزد در شهریور و نهایت مهرماه تصمیمگیریهای نهایی صورت میگیرد، کارها و حتی هنرمندانی که باید همکاری کنند مشخص است؛ لیست برنامههای نوروزیشان را بستهاند؛ ولی در کرمان بهمن و اواخر بهمنماه تازه یادشان میآید که نوروز در پیش است، باید کاری انجام دهند و تازه به تکاپوی انتخاب طرح، ساخت و... میروند. این یکی از ایرادهای بزرگ و مهمی است که میتوان به عملکرد شهرداریهای کرمان گرفت.
ناگفته نماند که طی دو فراخوان در سالهای ۹۸ و ۱۴۰۱ در سطح ملی دو اثر از من هم در بخش مجسمههای دائمی انتخاب شد اما هیچوقت به سفارش ساخت نرسید.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۷۴ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید
https://srmshq.ir/y08eu1
هنر را میتوان مهارت داشتن در برجسته ساختنِ زیبایی و ایجادِ درنگ کردن و اندیشیدن در انسانها دانست. مصداقی از فرهنگ و اندیشۀ یک جامعه که در بستری شفاف خود را به نمایش میگذارد
بستری که میتوان گفت نمایندۀ جامعهای است که هنرمند در آن زیست میکند. تعاملِ اندیشه و تفکر در رابطۀ بین هنرمند و اثر هنری و همچنین اثر هنری و مخاطب شکل میگیرد، این تعامل بارِ فرهنگ جامعه و نیز ابعادِ دیگر اجتماع را در برمیگیرد؛ حال آنکه مخاطب و آن خالق اثر در تضادِ فکری باشند و یا از یک دریچه به این جهان بنگرند تمامیتی از شکل هنر در جامعه کنونی است. هر اجتماع انسانی مستلزم فرهنگی است که در اوج آن میتوان هنر را دید، در کشوری همچون ایران ریشه فرهنگ و در نتیجه هنر سابقهای دیرینه دارد؛ در فراز و فرود تاریخ این سرزمین هنر نیز از ماجرای انحلال و سکون، رشد و تعالی مستثنی نبوده است.
تاریخ جامعه بستری را برای فرهنگ آن مهیا میکند؛ جایی که هنر زاده میشود و شکل میگیرد. تاریخ ایرانزمین در تعالی و افول با هنر عجین بوده است و این فرهنگ و هنر نسل به نسل منتقل شده است؛ هویتی که ریشهدار است و آگاهیهای گذشتگان در آثار نو هویدا است، همانطور که در جوامع دیگر این روزها هنر پسوندِ معاصر را به خود گرفته است در جامعۀ کنونی ایران نیز در ساختارِ هنر پسوند معاصر را میتوان معنا کرد. معاصر یعنی همعصر، هم زمانه و اینجا بهطور یقین میتوان دید که هنر به همراه زمان در حرکت است؛ چه در آثار هنرمندان جوان تازه ظهور کرده و چه در آثار هنرمندانی که سالها خلق اثر کردهاند و جریدهای از تاریخ این سرزمین را دیدهاند. هنر وابسته به شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تغییر شکل میدهد و این روزها هنر معاصر ایران با توجه به تغییرات جامعه شکلی تازه به خود گرفته است.
بسترها شکل تازهای به خود گرفتهاند، هنرمندانی که از قالب گذشتگان خارج شده و به سمت هنرِ نو حرکت کردهاند را میتوان بسیار دید. امروزه اثر، خود معرف خالق است و میتوان ریشههای فرهنگی را در آثار جستوجو کرد. فرهنگی که وابسته به شرایط اقتصادی و اجتماعی دستخوش تغییرات شده است.
هنرمند از بدو ایجاد اثرِ خود، درگیر شرایط جامعه چه از منظر فرهنگی و زیباییشناسی و چه از منظر اقتصادی_اجتماعی خواهد بود. به همین دلیل چنددستگی گروههای هنری دور از انتظار نیست. گروههایی که هرکدام معرف تفکری نو هستند. گروهی به جامعه پرداختهاند، آثاری که هویت فردی را در هم شکسته و به هویت اجتماعی اشاره دارد و منتقد جامعۀ امروزی هستند، گروهی در فراز و فرود مسیر هنر معاصر جهان، پیشرونده در این میدان میتازند و گروهی منفعل که تنها تکیه بر ساختار زیباییشناسی هنر کردهاند.
باید گفت امروزه در ایران بنا به ساختار جامعه و فرهنگ آثار عدۀ کثیری از فرمگرایی به انتزاع و مینیمالیست تغییر مسیر داده است که سایه فرهنگ و تفکر جامعه کنونی را میتوان در این آثار دید؛ هرکدام از این گروهها و دستهها مخاطبان خاص خود را در جامعه دارا هستند و شاید همین ویژگی نماینده هنر معاصر ایران باشد. باید اشاره کرد نقش گالریها در اینجا بسیار حائز اهمیت است و ارجحیت هرکدام از این گروهها را میتواند مشخص کند.
سیاستهای وابسته به یک رکن معدود گاهی اجازه همگونی هنر را با فرهنگ جامعۀ امروزی نمیدهد و به یک دامنۀ کوتاه محدود میکند، نتیجه آن؛ هنر محدود به قشر خاصی از جامعه میشود و در محدودۀ مخاطبان خاص جای میگیرد و از هدف اصلی خود که وادار کردن انسانها به اندیشیدن است فاصله میگیرد، اگر بخواهیم از دریچۀ رویکردی معاصر در فلسفه به هنر در جامعه امروز بپردازیم بهتر است به سراغ پدیدارشناسی برویم.
پدیدارشناسی مکتبی فلسفی و همچنین یکی از رویکردهای مواجهه با جهان است. رویکرد پدیدارشناسانه فرصتی برای تجربه مجدد و تمرینی برای بازآزمودن دیدار جهان و زیستن در آن است. پدیدارشناسی پیوند عمیق با تجربه زیستی انسان دارد، تجربه بخشی از جهان آنچنان که انسان آن را زیست میکند. انسان در زندگی روزمره و تحت تأثیر فلسفههای سنتی، تجارب بیواسطۀ خود را بیاهمیت انگاشته است. در فلسفۀ پدیدارشناسی در مواجه با هنر و اثر هنری تنها چیزی که به آن معنا میبخشد تجربۀ زیستی فرد _چه مخاطب چه هنرمند_ است.
امروزه هنر در جایگاهی قرار دارد که بر اساس پدیدارشناسی محدود به هنرمند و تجربه زیستی او و مخاطب است و این زیست جهان جامعه در زمانی محدود است که آن را تعیین میکند. هنر در جامعه کنونی ایران محدود به فرمی خاص و یا موهومی محدود نیست بلکه مجموعهای از ویژگیها در هرلحظه و هر مکان است که بر زیست جهان جامعه تأثیر میگذارد؛ میتواند آن را بسازد و در بستر جامعه خود را به نمایش بگذارد، گروهی را به تفکر و اندیشیدن وادارد و گروهی را به حظ بصری برساند.
نمیتوان جایگاهی مطلق در جامعه را به هنر اختصاص داد، هنر در بطن جامعه و فرهنگ آن زاده میشود؛ حال آنکه شرایط امروزی بر فعل هنر، تفکر هنرمند و حتی زیست جهان وی تأثیر میگذارد. هنر در جامعه کنونی ایران خطمشی از تفکر انسانی است که بهعنوان هنرمند در این سرزمین زاده شده و زیست میکند و در نهایت اثر او بازماندۀ تاریخ سرزمین وی برای مخاطب است.
https://srmshq.ir/exlnoh
جشنها از دیرباز ویژگی مشترک تمامی فرهنگها بودهاند. جشن و آیین نوروز یکی از نمادهای فرهنگ ایرانی است که با وجود گذشت قرنها، همچنان پابرجا مانده و ارزشهای نهفته در آن از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. نوشتۀ حاضر به سابقه و خاستگاه «جشن نوروز» از دیدگاه تاریخی و اسطورهشناسی و بازتاب آن در نقوش به جا مانده از تمدنهای آغازین و دوره هخامنشی میپردازد.
هرچند بررسی اسناد متنوع و معتبر تاریخی نشان از آن دارد که در مورد سابقه و خاستگاه قطعی پیدایش جشن نوروز، اجماع کلی وجود ندارد، بنابر نظر برخی از پژوهشگران از جمله «کریستین سن» قدمت آیین نوروز به تمدن «بینالنهرین» و «بابلیان» برمیگردد.
بررسی الواح نوشتاری و نقوش برجستۀ بینالنهرین از دیدگاه اسطورهشناسی نشان از آن دارد که در این حوزۀ تمدنی پیوند اسطورهای- آیینی «الهه باروری» و «ایزد گیاهی» را، سببساز سرسبزی سالیانۀ طبیعت و بازگشت زندگی در سیر و چرخۀ فصول میدانستند. در واقع این پیوندِ مقدس، مرگ و رفتن خدا به جهان مردگان و بازگشتش درونمایه اصلی اساطیر مربوط به وقایع طبیعت در بسیاری از تمدنهای باستانی ازجمله بینالنهرین بوده است.
عید آغاز سال در بینالنهرین و همچنین در«عیلام» _تمدن باستانی جنوب غربی ایران_در اصل مرتبط با رستاخیز و حیات دوبارۀ «ایزد دُموزی»یا «تموز» _ایزدی مربوط به گیاهان_ بود. «رستاخیز دموزی» در باور بابلیان عامل حیات دوباره جهان گیاهی بوه است. در فرهنگهای مختلف و در اسطورههای مربوط به ایزدان گیاهی معمولاً هر «خدای نباتی»، زوجی را در کنار خود دارد که این زوج؛ گاه مادر، خواهر یا معشوقۀ اوست. این زوج که خود نیز الهۀ باروری است، زمینۀ مرگ ایزد گیاهی را فراهم میکند تا سپس با عزاداری، باعث رستاخیزش شود؛ چراکه مرگ و رستاخیز ایزد گیاهان، نماد مرگ و حیات و چرخۀ تکرارشونده طبیعت است. «آفرودیت» در کنار «آدونیس»، «سیبل» در کنار «آتیس»، «ایزیس» در کنار «اُزیریس»، «سیتا» در کنار «رامایانا»، «اینانا» _ایشتار_ در کنار دموزی نشانگر وجود یک معشوق در کنار ایزد گیاهی است. «مهرداد بهار» معتقد است میتوان «سیاوش» و «سودابه» در اساطیر ایران را مانند دموزی و اینانا بهعنوان یک زوج در کنار هم تصور کرد.
به اعتقاد اسطورهشناسان واقعیت طبیعی چرخۀ فصول با داستانهایی همچون عشق اینانا و دموزی توجیه میشد. مرتبط با همین اسطوره بابلیان روز اول سال _عموماً در اعتدال بهاری_را جشن میگرفتند. این زمان برابر با بیداری طبیعت است. از لوحهها چنین برمیآید که این جشن تقریباً از ۲۳۴۰ سال، پیش از میلاد، شناخته شده بود.
با این چشمانداز، رواج نوروز در ایران به سال ۵۳۸ (قم) یعنی زمان حملۀ کوروش هخامنشی به بابل بازمیگردد.
«مری بویس» و «فریتز گرنت» معتقدند که ایرانیان از دیرباز، بر اساس آیین «میتراییسم»، جشنهای بزرگی چون جشنهای بهاره و پاییز_مهرگان_ را برگزار میکردهاند ولی شکوه جشن بهارۀ بابلیان، موجب رهنمود ایرانیان به برگزاری جشن سال نو در این ایام شده است. در واقع ایرانیان در اعصار کهن بدانسان که در «وندیداد» (بند ۲ و ۳) آمده، سال را به دو فصل سرد و گرم تقسیم مینمودند. در آغازِ هریک از این فصول جشنی برپا میشد: جشن آغاز فصل گرم و زمانی که دامها را به چرا میبردند و همینطور جشن آغاز فصل سرد. جشن نوروز؛ جشن آغاز فصل گرم بود.
در بررسی اسطورههای ایرانی «جمشید» را که شهریاری آرمانی است، مؤسس جشن نوروز دانستهاند. گرچه در مکتوبات باقیمانده از دورۀ هخامنشی وقوع نوروز ثبت نشده است؛ اما مورخ و فیلسوف یونانی «گزنفون» گزارشی از برگزاری جشن نوروز در «تخت جمشید» و تداوم این جشن در سنت هخامنشی داده است. «آرتور پوپ» عناصر تزیینی و نقوشِ گیاهی نقش برجستهها مانند دستههای آذین گلسرخی را اشاراتی به طبیعت تلقی میکند. بنا به نظر «گیرشمن» نیز اسناد تصویری و نقش برجستههای تخت جمشید که نمایندگان ملل تابعه هخامنشیان را در حال پیشکش هدایا به حضور شاهنشاه نشان میدهند، توصیفی از تشریفات مربوط به مراسم نوروز و بازتاب تجسمی این جشن آیینی در دورۀ هخامنشیان میباشند. در واقع بهزعم باستانشناسان و پژوهشگرانی مانند «هرتسفلد»، «کرفتر»، «اردمن»، «گیرشمن» و «پرادا»، تخت جمشید برای انجام مراسم نوروز ساخته شده بود.
از میان نقوش تخت جمشید نقش شیر گاوشکن ارتباط بیشتری را با مفاهیم گاهشمارانه و اسطورهای جشن نوروز نشان میدهد. در این نقش شیر با نشانههای هنر تصویری «آشور» _بینالنهرین_ به گاو از پشت سر حمله کرده. این نقش بنا به اعتقاد «علیرضا شاپور شهبازی» تعبیری نجومی مرتبط با آغاز فصل گرم دارد.
میتوان دید تعبیر نجومی شیر گاوشکن تفسیری است که با مراسم جشن نوروزی در تخت جمشید مطابقت دارد؛ زیرا هم گاو _ثور_ و هم شیر_اسد_ از علائم فلکی هستند_شیر یکی از برجهای فلکی است که با خورشید مترادف بوده است_ نزدیک به پانصد سال پیش از میلاد مسیح ورود خورشید و بنابراین نماد آن یعنی شیر به برج گاو در نزدیکیهای اعتدال ربیعی _نوروز در تقویم کنونی_ بوده است. بنا به این نظر از آن پس هخامنشیان و آنگاه تمام ایرانیان هر سال چنین رخداد و مطابقتی را جشن گرفتهاند. در این زمان شیر جوان و نیرومند سال نو بر گاو پربرکت سال گذشته چیره شد.
لازم به ذکر است گروهی دیگر از پژوهشگران نیز این نقش را به تفوق خورشید بر ماه که مبین آیین مهر _میترائیسم_ است، منسوب میکنند. در «اوستا» برای ماه لقب «گئوچیثره» _گاونژاد_ بسیار آمده است. شیر و گاو هر دو بهعنوان «فره ایزدی» شناخته شدهاند؛ بنابراین پیروزی شیر_خورشید_ بر گاو _ماه_ باز هم نشان از اعتدال ربیعی و فرا رسیدن نوروز دارد.
مهرداد بهار نیز این نقش برجسته در تخت جمشیدرا نشانهای از آیینی بودن این مکان میداند و چنین نظر میدهد که دریده شدن گاو به دست شیر در تخت جمشید برابر دریده شدن گاو به دست مهر در آیین مهر است. از کشته شدن گاو _ماه_ به دست شید_مهر_ برکت برمیخیزد و رویش جهان گیاهی_ بهار_ آغاز میگردد. در اعتدال بهاری در روز نخست نوروز، نیرو و توان شیر و گاو در حال نبرد برابر است. شیر نماد ایزدمهر یا خورشید و گاو نماد ماه و همچنین زمین است.
بررسی پیشینه و نشانههای تجسمی جشن نوروز در دورۀ هخامنشیان نشان میدهد که در جهانبینی و هنر هخامنشی عواملی از مناسک و هنرهای سرزمینهای تابعه نظیر بینالنهرین_بابل، آشور_ و... برگرفته شده است. این عوامل در آمیزش با آیینها و ذوق ایرانی نوعی سمبولیسم درخشان هنری را فراتر از زمان و مکان بازتاب میدهند که دربرگیرنده اعتقادات و اصول جهانبینی و موضوعات اساطیریای هستند که بعدها در تمام طول تاریخ ایران همواره مورد رجعت و اقتباس بودهاند.
منابع
شاپور شهبازی، علیرضا (۱۳۸۴). راهنمای مستند تخت جمشید، بنیاد پژوهشی پارسه ـ پاسارگاد، تهران: سفیران،
بهار، مهرداد (۱۳۷۷). از اسطوره تا تاریخ، گردآورنده و ویراستار ابوالقاسم اسماعیلپور، ویرایش ۲، تهران: نشر چشمه،
گیرشمن، رومن (۱۳۴۶). هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، ترجمۀ عیسی بهنام، چاپ اول، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
هینلز، جان راسل (۱۳۹۹). اساطیر ایران، ترجمه باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر